از جمعه بیرون نرفتم و بیشتر ساعات روز پیش یارام. روی تختم می شینم و فیلم نگاه میکنم. یارا هم جلوم میشینه و "آقای مزرعه دار" بازی میکنه. بازی اینجوریه که با چهارتا مینی فیگور و لِگو قصه ی یه مزرعه رو تعریف میکنه. و توی اون مزرعه همیشه یه گاوی مریضه و یه گوسفند خیلی زبر و زرنگی هست که میخواد دکتر بشه و انواع و اقسام مرض های گاوی رو درمان میکنه.
امروز سوژه ی بازی، کرونا بود. گاو بیچاره در اثر ابتلا به کرونا صدای کلاغ از خودش می آورد :)
دست آخر که حوصلش از بازی کردن سررفت، دراز کشید و ازم پرسید:
-اگه هیچ وقت نشه بریم باغ کتاب چی؟
-چرا، میشه. خوب میشه. میریم.
-به کرونا بگو بره.
درباره این سایت